ثنا

عزیز مامان درحال حاضر در حال بازی کردن با بابایی هستی روز به روز شیرین زبونتر میشی دلم میخواد بخورمت خیلی با محبت  با احساس وخنده رویی تا الان در گیر دانشگاه بودم چون درسهام بیشتر عملی هستن وقت نکردم وبلاگتو بروز کنم الانم که امتحاناتم تموم  شده داریم جابجا میشیم ومیریم شهر دیگه ودرگیر جمع کردن وسیله هامون هستم   ...

ازخستگی توماشین ایستاده خوابت برد اولین روزی بود که ازشیرگرفتیمت خیلی سخت بود همش کسل بودی ونق میزدی چون همش باشیرمیخوابیدی به راحتی  خوابت نمیبردبااینکه خسته بودی خیلی وابسته به شیربودی سه هفته قبلشم ازپوشک گرفتمت خیلی خوب بود سفر نوروز٩٢ جای خواب خوبی پیداکردی شیطون من   ...

بلال خیلی دوست داری باعمووباباجون رفتیم گردش جای بابایی خیلی خالی بود این خانومی بهارجون دخمل عمو ...

شیطونک من واسه خودت توخاکهاخوش گذروندی ...

    گلم شما١٤ماهت بودعزیزم حسابی واسه خودت رقصیدی ...

...

اسباب بازیهارو که تو اتلیه دیدی حسابی ذوق کرده بودی و دست میزدی نمیذاشتی ازت عکس بگیرم اینجا مشهد امام زاده یاسروناصر ازسفر که برگشتیم عکسات همه پاک شده بودن اینهاروهم ازدایی وخاله گرفتم ...

  طریقه پایین امدن ازکالسکه غذا خوردن ثنا ...

فدای اون خنده هات بشم بی دندون لب دریابامامانی ودایی وزندایی بابا ...

اینجامشهد   گوهرباران   کرج برای اولین بارخونه مامانی(مامان بابا)                       ...